آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و بیست و ششم
زمان ارسال : ۲۲۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
فصل 46
دو روز از رفتن نوید به تهران گذشته بود. پدرم همچنان روی حرفش بود و من کلافه بودم. توی حیاط ایستاده بودم و داشتم تلفنی با نوید حرف میزدم:
ـ نوید دلم برات تنگ شده!
ـ فکر میکنی حال و روز من بهتر از توئه؟ تقریباً ه ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
بهاره
00خیلی حس بدیه که تر و خشک باهم بسوزند این بلایی بوده که ندا سر ناصر آورده و حالا ناصر فکر می کنه برادر ندا یعنی نوید قراره همون بلا رو سر هدیه بیاره...واقعا هممون برای یه بارم که شده این رو حس کردیم